مهدی محبیکرمانی
اینبار نوبت رمضان جمالی بود .
«ساختمان روابط صنعتی آخرین ساختمان در ردیف ساختمانهای اداری سرچشمه بود. ساختمانهای آجری یک طبقهای که از ساختمان حفاظت در بالاترین نقطه در کنار چشمه شروع میشد و به ساختمان روابط صنعتی میرسید.
این مجموعه در کنار دفتر معدن، خوابگاههای مجردی، کانتین کارگران، رستوران کارمندی، وی آی پی، بهداری و آزمایشگاه، تمام سایت اداری سرچشمه در نخستین سالهای تاسیس بود . پایینتر از این ساختمانها درختان تنومند گردوی دره سرچشمه بودند و آب معروف زنگالو. آبی که به رنگ فیروزهای در بستری از بوتههای پونه جاری بود.
از میان تمام اتاقهای ساختمان روابط صنعتی تنها دو اتاق سهم کارگزینی کارگران شده بود. میزها در ترکیبی آشفته به یکدیگر چسبیده بودند. و بدتر از همه، جائی برای من که سرپرست کارگزینی کارگران شده بودم هم نبود .
اتاق «مستررایس» در انتهای سالن بود. او رئیس ایمنی مجتع مس سرچشمه بود. کنار این اتاق دفتر بزرگی بود که تنها یک میز در آن دیده میشد و آن هم متعلق به ایمنی بود.
در قحطی جا، مدیر روابط صنعتی پیشنهاد استفاده از همین اتاق را برای استقرار میز من داد. قرار شد خودم در این خصوص مذاکره کنم.
وقتی وارد اتاق شدم از وسعت اتاق شگفت زده شدم. توی کارگزینی کارگران میزها روی هم انباشته شده بود و اینجا این همه جای خالی بود.
مردی که پشت تنها میز آن اتاق نشسته بود با مهربانی خاصی از من استقبال کرد؛ برایم سفارش قهوه داد و سیگاری هم تعارفم کرد. داشتم برای طرح درخواست خود مقدمهچینی میکردم که هوشمندانه موضوع را دریافت و گفت: «شما میزتان را بیاورید همین جا، خوشحال میشوم ».
من در جلسه سرپرستان روابط صنعتی بودم که میز من در آن اتاق چیده شد .
درست جائی بالاتر از میز صاحبخانه! و گویا به اصرار او .
شما میزتان را بیاورید همین جا، خوشحال میشوم…
من در اولین روزهای خدمت خود در سرچشمه هم اتاقی مردی شدم که از همان اولین برخورد، روحیهی جوانمردانهاش به شدت مرا تحت تاثیر قرار داد. روحیهای که تا به آخر و همیشه جزئی از شخصیت او بود. میز من در دفتر رمضان جمالی گذاشته شده بود.
من حساسیت کار شما را میدانم. اتاق را برای شما گذاشتم.
موسم بهار بود. درست مثل حالا. اردیبهشت سال پنجاه و پنج. جمالی مشغول ترجمه دستورالعملهای ایمنی معدن بود و من هم در گیر تجدید سازمان کارگزینی کارگران. ارباب رجوع زیادی داشتم. اتاق معمولا شلوغ بود و من از این بابت شرمندهی آقای جمالی بودم. کار او نیاز به سکوت و محیطی آرام داشت، و آن اتاق حالا دیگر خلوت و آرام نبود .
دنبال راهی برای جابجائی میگشتم که یک روز صبح دیدم میز او در اتاق نیست؛ پیگیر که شدم معلوم شد آقای جمالی میزش را به ایستگاه آتشنشانی منتقل کرده است .
به او زنگ زدم و از کارش گله کردم. صمیمانه به من گفت: من حساسیت کار شما را میدانم. اتاق را برای شما گذاشتم. اینجا خود من هم تمرکز بهتری دارم. اصرار من برای برگشت او فایده نکرد. رمضان جمالی پردهی دیگری از روحیه فداکارانهاش را گشود.
اوج کرامت اخلاقی رمضان در مسئولیت او به عنوان مسئول ستاد پشتیبانی جنگ سرچشمه در سالهای دفاع مقدس بود. سرچشمه به شهادت فرماندهان لشکر ثارالله و تصریح سردار سلیمانی بیشترین کمکهای انسانی و لجستیکی را به جبهه و جنگ کرد. پادگان آبی خاکی سرچشمه مرکز آموزش غواصانی بود که در فتوحات بزرگ جنگ حماسه آفریدند. تقدیم بیست و پنج شهید پرافتخار، خلق شگفتیهای فنی خاص در ساخت پل اروند و دیگر عرصههای جنگ و حجم عظیم کمکهای مالی مس به جبهه، گوشهای از حضور افتخارآمیز مس در عرصهی جنگ بود. اینهمه محصول پیگیری و هماهنگی درخشان ستاد پشتیبانی جنگ سرچشمه و نقش قاطع رمضان در مدیریت این ستاد بود.
و روزی هم نوبت دفن ما در زیر همین خاک خواهد بود. دیروز نوبت رمضان بود؛ تا کی نوبت ما باشد و دیگران .
سال شصت و چهار در بازدید مدیران مس از جبههها شاهد صحنههائی دیگر از نمایش بزرگواری و عزت نفس رمضان بودم. او کریمانه سرپرستی گروه اعزامی را به من سپرد و خود به اتفاق سردار شهید اسفندیار صابری مرا در هدایت این سفر پرمخاطره یاری کرد.همکاری و دوستی ما همچنان در طول آن سالها ادامه یافت. شهادت شهید اسفندیار صابری ضربهی سنگینی به روح لطیف او بود. ضربهای که او را در انجام مسئولیت بزرگی که بر عهده داشت، مصمم تر نمود.
دوران بازنشستگی ما باهم شروع شد. همکاریمان اما همچنان در عرصههای مختلف ادامه یافت. هرگز سخنان آتشین او را در جلسات نشست خاطره از یاد نمیبرم. جلساتی که این اواخر حتی بر غم بیماری از حضور او خالی نبود.
دره سرچشمه با آب زنگالو و گردوان تنومند و ساختمانهای پلکانی یک طبقهاش و آن دفتر مشترک، خیلی سالهای پیش در زیر دهها هزارتن خاک دفن شد. و روزی هم نوبت دفن ما در زیر همین خاک خواهد بود. دیروز نوبت رمضان بود؛ تا کی نوبت ما باشد و دیگران .
یادم نمیرود خیلی وقتها که دلمان برای شهید صابری تنگ میشد، به دیداری یا به تلفنی با رمضان درد دل میکردیم. ماندهام از این پس، وقتی دلم برای این دو تنگ میشود با که درد دل کنم.
رمضان رفت و آنچه که از او ماند یک از یک زیباتر و با شکوهتر است. همهی آنهائی که از او زبان آموختند، همهی یاریهای او به جبهه و جنگ و بیش از همه خاطرات سالها همکاری و دوستی او با بچههای نسل اول سرچشمه و… چیزی نیست که به این سادگیها فراموش شود. یادش عزیز است و ماندنی. رحمت خداوند بر او باد».
شادروان رمضان جمالی پاقلعه از سال 1348 وارد سرچشمه شد و تا پایان 1370 در این صنعت به طور مستمر فعالیت کرد. او از سال 1353 مسئولیت مدیریت ایمنی و بهداشت مجتمع سرچشمه را به عهده گرفت.
منبع: فردای کرمان fardayekerman.ir