میخواستیم صادرکننده مس شویم .
دو دوره طوفانی! شاید همین سه کلمه، توصیف کاملی باشد از زمانی که مهندس «محمدهادی اردبیلی»، سکان مدیریت شرکت ملی صنایع مس ایران را بدست میگیرد.
تولید اولین شمش مس سرچشمه چگونه اتفاق افتاد؟
دوره اول مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی است؛ زمانی که شرکتهای آمریکایی «آناکوندا» و «پارسنز جردن»، سرچشمه را به امید بازگشت دوباره به ایران ترک میکنند و دور دوم سالها بعد و زمانی است که اقتصاد جهان با بحران و رکود دست بهگریبان است.
در دوره نخست، مهندس اردبیلی جوان ماموریت میگیرد تا در غیاب شرکت مجری و مشاور احداث کارخانه مس سرچشمه، مراحل تکمیل و راهاندازی کارخانه را به اتمام برساند.
در اینجا خاطرات شفاهی مهندس اردبیلی از دور نخست مدیریت شرکت ملی صنایع مس ایران را میخوانید
دغدغه بومیسازی صنایع فلزی
اواخر دهه 40، دانشجویی بودم با تفکرات ضد امپریالیستی و انقلابی که در دانشگاه پلیتکنیک تهران، تحصیل میکردم. آن روزها، شرایط سیاسی جهان، ملتهب از مبارزات ضد آمریکایی سالوادور آلنده در شیلی بود.
من و سایر دانشجویان انقلابی، پیگیر تحولات آنجا بودیم و آرزو میکردیم آلنده پیروز شود اما حتی در خواب هم نمیدیدم که روزی سرنوشت حرفهای من با اتفاقات پس از انقلاب شیلی و اخراج غولهای معدنی از آن کشور گره میخورد.
سال 1347 با معدل بالا و بهعنوان دانشجوی نخبه، فارغ التحصیل شدم و دورهٔ نظام وظیفه را شش ماه در توپخانهٔ اصفهان و باقیماندهٔ نظام را در ذوب آهن مشغول به خدمت شدم.
سوم آذر همان سال و در 23 سالگی، در ذوب آهن اصفهان، استخدام شدم.
قراردادی بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی سابق بسته شده بود تا در مقابل گاز ایران، روسها کارخانه ذوب آهن را در اصفهان راهاندازی و تکنولوژی این صنعت را به ما منتقل کنند.
زمانی که وارد این پروژه شدم، محل فعلی ذوب آهن، منطقه کوهستانی بود که تازه عملیات خاکبرداری در آنجا صورت گرفته بود.
من در مراحل ساختمانی، نصب تجهیزات وتاسیسات کارخانه ذوب آهن و پس از آن یعنی راهاندازی و بهرهبرداری در قسمتهای مختلف مسوولیت داشتم. بالاخره با راه اندازی ذوب آهن اصفهان، ایران صاحب صنعت فولاد شد اما در صنعت مس، هنوز واردکننده بودیم.
این مساله برای من و بروبچههای فنی آن دوره، یک دغدغه بود؛ اینکه صنایع فلزی مانند: مس، فولاد، آلومینیوم، سرب و روی و… را در کشور ایجاد کنیم و بجای وارد کننده، صادر کننده باشیم، برای همین، علاقهمندی برای فعالیت در صنعت مس و بومی کردن آن وجود داشت.
سال 1347 با معدل بالا و به عنوان دانشجوی نخبه، فارغ التحصیل دانشگاه پلیتکنیک تهران شدم و نظام وظیفه را در ذوب آهن مشغول به خدمت شدم.
پذیرش مسئولیت
از سال 1347 تا 1358 در ذوب آهن بودم.
سال 58 حکم مسوولیت دفتر امام در ترکمن صحرا را به من دادند. براساس یک طرح ملی که به تصویب مجلس رسیده بود، در آمد یک روز نفت ایران اختصاص داده شده بود به مناظق محرومی که نه جاده، نه کلینیک، و نه بهداشت و حمام و خلاصه هیچی نداشت. مسولیت دفاتر امام در شهرستانها هم مدیریت این کارها بود.
در منطقه ترکمن صحرا رودخانهها طغیان میکرد و سیل زیادی میآمد و خسارت میزد.
ما با بودجه یک روز نفت جادهسازی کردیم، مدرسه ساختیم. در روستاهای ترکمن صحرا، حمام نبود، آب شیرین هم نبود چون ترکمنصحرا نزدیک دریای خزر بود، چند متر که زمین را میکندید، آب شور بالا میآمد. لذا از منطقه کردکوی که آب شیرینی داشت، پروژهای برای آبرسانی شروع کردیم و من یک سال ونیم آنجا بودم.
در این ایام بود که آقای مهندس موسویانی که از دوستانم در دانشگاه پلی تکنیک و ذوبآهن بود، وزیر معادن و فلزات شدند. آیت الله خامنهای رییس جمهوری و آقای موسوی نخست وزیر بودند.
مهندس موسویانی من را بهعنوان مشاور خودشان انتخاب کردند و گفتند: از مس سرچشمه بازدید کن و گزارش بده. ببین اشکالات چیست و گلوگاهها کجاست؟
فکر کنم مهر سال 60 بود.
به علت تجربهای که طی سالها فعالیت در ذوب آهن داشتم مامور بازدید و ارائه گزارش شدم.
با هواپیما رفتم کرمان و بعد با وسیلهٔ نقلیهای که از مس سرچشمه آمده بود دنبالم، به سمت سرچشمه حرکت کردیم.
از کرمان به رفسنجان رسیدیم و بعد یک خط بیابانی بود از رفسنجان تا سرچشمه. به کوهستان سرچشمه که رسیدیم با گذر از پیچ و خم کوهستان و مشاهده دو دود کش خاموش سرچشمه به من حالت خاصی دست داد.
با خودم گفتم: این صنعت باید راه بیفتد، امام فرمودهاند که ما میتوانیم.
شما بیایید کمک کنید صنایع عظیمی که در ایران نیمه کاره مانده است را تمام کنیم.
از نقاط مختلف مجتمع سرچشمه از معدن گرفته تا تغلیظ و… بازدید کردم. معدن و کارخانه تغلیظ آماده بود اما کارخانهٔ ذوب و تولید کنسانترهٔ مولیبدن هنوز آماده نبود. بعدها که سفری به اروپا داشتم، متوجه شدم که مس سرچشمه خیلی مدرنتر از صنعت مس اروپا است.
گزارش وضعیت را دادم و گفتم تیمی که در سرچشمه است؛ از مدیران، تکنسینها، مهندسین و… در آمریکا و آفریقای جنوبی دوره دیدهاند اما آنها مسلط به بهره برداری هستند و نه راه اندازی و اتمام پروژه.
آن موقع بود که مهندس موسویانی پیشنهاد کردند که در صنعت مس، مشغول شوم.
جلسهای گذاشتند و به من گفتند: جایگاه شما این نیست که در نقاط محروم خدمت کنید، افراد دیگری برای جاده سازی، لوله کشی آب، مدرسه سازی وجود دارد. شما بیایید کمک کنید صنایع عظیمی که در ایران نیمه کاره مانده است را تمام کنیم.
متوجه شدم که مجتمع مس سرچشمه خیلی مدرنتر از صنعت مس اروپا است.
پذیرش مسئولیت
این شد که پذیرفتم و حکم مدیرعاملی و ریاست هیات مدیره صنایع مس ایران را برای ما زدند و در آذر سال1360، به همراه تعدادی از برادرهایی که از قابلیتهایشان شناخت داشتم مثل مرحوم مهدی حسنپور، رفتیم سرچشمه. مرحوم حسنپور و آقای فریدی نقش زیادی در راهاندازی مس سرچشمه داشتند.
شرکت مس آن زمان مجمع عمومی متشکل از پنج وزیر داشت. آقای موسویان وزیر معادن و فلزات رئیس مجمع، آقای سقفیزاده وزیر کار، آقای نمازی وزیر اقتصاد و دارایی، آقای بانکی رئیس سازمان برنامه بودجه و نفر پنجم مرحوم نوربخش رئیس کل بانک مرکزی اعضای مجمع بودند.
در کنار ما، مرحوم حاج آقای عالی نسب مشاور نخست وزیر نیز بودند که خیلی هم کمک کردند.
من که رییس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت صنایع مس ایران شدم، سی و خوردهای سن داشتم لذا حاج آقای عالی نسب هرجا احساس میکردند ممکن است اشتباهی کنم، تذکر میدادند. الحمدا… همهٔ پنج عضو مجمع به ما خیلی لطف داشتند و اختیار دادند.
ویژگی خاص سرچشمه
سرچشمه خصوصیاتی دارد که در کمتر معدنی دیده میشود. مثلا عناصر کمیابی مانند رنیوم در این معدن وجود دارد.
رنیوم یک عنصر استراتژیک و مورد توجه ویژه آمریکاییها بود بهطوریکه در زمان شاه، با ایران قرارداد بستند که وقتی سرچشمه به بهرهبرداری رسید، تمامی کنسانتره مولیبدن که عنصر رنیوم در آن یافت میشود را دربست در اختیار بگیرند اما میدانید چرا آمریکاییها این شرط را گذاشته بودند؟ برای عنصر «رنیوم»!
رنیوم بهدلیل ویژگی خاصی که دارد در ساخت موشکهای ماهوارهبر، صنایع هوایی، خودرو و ماشین آلات کاربرد دارد. در صنایع هوا فضا، که استهلاک و حرارت زیاد است، فولاد بهتنهایی پاسخگو نیست.
آلیاژ مولیبدن هم که در ساخت بدنهٔ هواپیما استفاده میشود در کولاهک موشکهایی که از جو زمین خارج میشوند، یا اقماری که به فضا فرستاده میشود، جواب نمیدهد. تنها آلیاژ مقاوم، رنیوم است، برای همین، عنصری استراتژیک است.
شاید یکی دیگر از دلایل اینکه آمریکاییها بهسرعت آمدند تا صنعت مس در سرچشمه را راهاندازی کنند، دستیابی به رنیوم بود.
به همین دلیل طی قراردادی که در دورهٔ شاه بسته شده بود، آنها کنسانتره مولیبدن را دربست باید طبق قرار داد از ایران تحویل میگرفتند، چرا؟ چون میخواستند رنیوم آن را بازیابی کنند لذا بعد از پیروزی انقلاب هم، تا مدتی ایران را ترک نکردند.
تا یک سال پس از پیروزی انقلاب، تعدادی از کارشناسان آمریکایی هنوز در مس سرچشمه بودند. آنها حضور فیزیکی داشتند و در دولت موقت مهندس بازرگان، امیدوار بودند که بر میگردند.
مهندس محمدهادی اردبیلی
تاریخ تولد:
محل تحصیل: دانشگاه پلیتکنیک تهران
تاریخ استخدام: مهرماه 1360
تاریخ بازنشستگی:
سمت: مدیر عامل سابق شرکت ملی صنایع مس ایران
ارسال قطعات از پایگاه هوایی
آمریکاییها که خیلی برای راه اندازی سرچشمه عجله داشتند، بسیاری از قطعات را به ایران فرستاده بودند. حتی بعضی از قطعات را میخواستند با هواپیما بفرستند که معمول نبود. در پروژههای این چنینی صرفه اقتصادی ندارد که قطعات و تجهیزات را با هواپیما بفرستند، معمولا با کشتی، تریلی…. اینها میفرستند؛ یعنی زمینی.
قطعات باقیمانده در پایگاه هوایی «مک کوایر» آمریکا بود.
با آغاز تحریمها، امید آمریکاییها برای ماندن در ایران به یاس تبدیل شد و قطعات مجتمع مس در پایگاه هوایی بلوکه شد. تحریمها در شرایطی اعمال شد که ایران پول تمام قطعات را در زمان قرارداد یعنی پیش از انقلاب پرداخته بود.
مسوولیت اتمام پروژه و راه اندازی کارخانه هم با آمریکاییها بود. دو شرکت به نام «آناکاندا» Anacondaکه مشاور طرح و دیگری «پارسنز جردن» Parsons-Jurden که پیمانکار طرح بود در سرچشمه فعالیت میکردند. این دو شرکت از تراستهای بزرگ دنیا هستند. آناکاندا در سقوط آلنده نقش بزرگی داشت. پول زیادی خرج کرد تا از آلنده انتقام بگیرد.
همانطور که میدانید، شیلی بزرگترین تولید کننده مس دنیاست. آلنده، تراستها، سرمایهداران خارجی، تولیدکنندگان بزرگ کنسانتره آمریکای و… را که در شیلی سهام داشتند، بیرون کرد.
در نتیجه آنها با خلأ بزرگی مواجه شدند و همان بلایی بر سرشان آمد که بر سر کمپانیهای بزرگ انگلیسی پس از ملی شدن صنعت نفت ایران آمده بود.
همانطور که در خاورمیانه، نفت عنصر سیاسی است و باعث نزاع و کودتاهای زیادی میشود، در منطقه آمریکای لاتین، منابع معدنی بویژه مس، عنصر سیاسی است.
آمریکا و اقمارش همواره سعی میکنند وابستههای خودشان را در این کشورها حاکم کنند تا بتوانند به این منابع تسلط داشته باشند. دست آخر هم کودتای پینوشه را راه میاندازند و هواپیماهای آمریکایی با بمباران دفتر ریاست جمهوری شیلی، آلنده را میکشند.
باشگاه هواداران صنعت مس – باشگاه هواداران صنعت مس
ناامیدی آمریکاییها
پس از سقوط دولت بازرگان و روی کار آمدن دولت شهید رجائی، تمام امید آمریکاییها به یاس تبدیل شد و همه کارشناسان، سرچشمه را ترک کردند و رفتند.
زمانی که مجتمع مس سرچشمه را ترک میکردند، قسمتهایی از پروژه مانده بود. حدود 92 درصد پروژه انجام شده بود. معدن و کارخانه تغلیظ آماده بود اما کارخانه ذوب هنوز آماده نبود و جای کار داشت.
در سرچشمه، شهرک بسیار بزرگی ساخته شده بود که آمریکاییها، روی در و دیوار آن نوشته بودند: ما برمیگردیم! البته با آن سیستمی که آمریکاییها در مجتمع پیاده کرده بودند، شاید چارهای جز بازگرداندن آنها نداشتیم.
سیستم آنها به شکلی بود که در سرچشمه هیچ کارگاه و سیستم تعمیراتی وجود نداشت. سیستم انباری که پیاده کرده بودند به این شکل بود که یک «کد» به قطعات و تجهیزات صنعتی در انبار اختصاص داده میشد اما مشخصات فنی داده نمیشد.
اگر در مجتمع، قطعهای اشکال پیدا میکرد، اگر در انبار موجود بود، میتوانستید با ذکر کد، تحویل بگیرید اما اگر قطعه در انبار نبود، سیستم انبار اطلاع میداد که قطعه مورد نظر ساخت کدام شرکت غربی است و هیچ مشخصه فنی نبود تا بتوانید براساس آن، قطعه را تولید کنید.
لذا ما باید مراجعه میکردیم به آن شرکت خارجی مثل جنرال الکتریک آمریکا که خب آن زمان هم در تحریم بودیم. در این صورت کارخانه کاملا متوقف میشد.
آمریکاییها به پشتوانه همین سیستم گفته بودند ما برمیگردیم؛ این سیستم هم، سیستم وابستگی استعماری است.
شکل کار در صنایع روسی مانند ذوبآهن با سیستم آمریکاییها کاملا متفاوت بود.
در ذوبآهن، کارگاههای ساخت زیادی وجود داشت. سیستم تعمیرات فنی داشتیم که به سیستم تعمیرات «گراف» معروف است. یعنی ابتدای هر سال، برنامه تعمیرات کارخانههای مختلف ذوبآهن ازجمله واحد نورد، ذوب، آگلومراسیون، ککسازی و… تنظیم و بر روی دیوار واحدها نصب میشود. براساس این برنامه بازدید هفتگی، ماهانه برای برخی قطعات صورت میگیرد تا منجر به استهلاک زیاد نشود. تعمیرات شش ماهه، سالیانه و دوسالانه و تعمیرات اساسی یا اورهال صورت میگیرد.
سیستم روسی به این شکل است که امکانات و تجهیزات موجود را با استفاده از تعمیرات، تا حد امکان استفاده کرد اما سیستم آمریکایی، براساس تعویض و نه تعمیر قطعه است.
نمونهاش را در صنعت خودرو میبینید. در آمریکا، گورستانهای خودرو زیادی را میبینید در حالیکه خیلی از این اتومبیلها را میتوان تعمیر و بازسازی کرد.
آن زمان و در شرایط تحریم، این سیستم تعمیرات، خیلی به سود ما تمام شد. وابستگی ما به قطعات ساخت کمپانیهای غربی میتوانست در موازنه قدرت، کفه را به سود آنها سنگین کند اما سیستم تعمیرات، خنثی کننده این روش استعماری است.
اخراج چند نفر
وقتی ماموریت بازدید از مس سرچشمه به من داده شد، گزارشی به وزیر دادم که آقای مهندس؛ اینجا قابل راه اندازی است، بدنه هم آمادگی دارد اما چند نفری هستند که مدام آیه یاس میخوانند و آمریکا، آمریکا میگویند!
چند نفری بودند که میگفتند تا آمریکاییها نیایند ما نمیتوانیم کارخانه را راهاندازی کنیم! حتی آنها پیش من آمدند و گفتند: آقای مهندس ما نمیتوانیم سرچشمه را راهاندازی کنیم، باید آمریکاییها را بیاوریم.
به من گفتند: میتوانیم با پاسپورت سوئیسی آنها را وارد کشور کنیم تا پروژهها را تمام کنند و کارخانه را راهاندازی کنیم.
به آقای موسویانی وزیر معادن و فلزات نوشتم؛ تا زمانی که این افراد هستند، مجتمع راه نخواهد افتاد، باید این دو سه نفر را بردارید!
آقای موسویانی گفتند: ما حکم را برای شما میزنیم، تیمی را که میخواهید، بیاورید!
من نیز مهندس حسنپور و مهندس فریدی را که از نیروهای توانمند انقلاب بودند، از ذوب آهن اصفهان به سرچشمه آوردم.
بسیاری از نیروهای سرچشمه یعنی همانهایی که در آمریکا و آفریقای جنوبی دوره دیده بودند، انگیزه بالایی داشتند و معتقد بودند خودمان میتوانیم مجتمع را راهاندازی کنیم.
شایعهٔ راهانداخته بودند که یکی از این آقایانی که آمریکا، آمریکا میگوید، مورد حمایت شهید محراب؛ آیت الله صدوقی است.
البته آن شهید بزرگوار، تلگرامهایی به دولت زده بودند که به داد این مجتمع عظیم برسید که خرج زیادی از بیت المال برای آن شده است.
من وقت ملاقاتی از ایشان گرفتم و رفتم منزلشان. گفتم حاج آقا؛ ما مشکلی در سرچشمه داریم که با رهنمود و دعای خیر شما حل میشود. فردی است که میگوید شما حامی او هستید و مدام در گوش همه آیه یاس میخواند که تا آمریکاییها نیایند، کارخانه راه نمیافتد!
شهید صدوقی برافروخته شدند و گفتند: دروغ است من از هیچ کدام از این آقایان حمایتی نمیکنم. سپس برای ما دعا کردند وگفتند: برادران با توکل به خدا کار را تمام کنید.
من هم بلافاصله آن چندنفر را که آیه یاس میخواندند، اخراج و افراد متعهد را جایگزین کردم.
باشگاه هواداران صنعت مس – باشگاه هواداران صنعت مس – باشگاه هواداران صنعت مس
ذوبآهن در خدمت صنایع مس
برای ایجاد واحد تعمیرات و ساخت در شرکت ملی صنایع مس ایران، تیمی از کارشناسان ذوبآهن را آوردیم.
آنها چند ماه در مس سرچشمه کار کردند و تمام نقشههای فنی قطعات را تهیه و سیستم تعمیرات را برای صنعت مس تعریف کردند.
بازدیدهای هفتگی، ماهانه، 6 ماهه، سالانه و اورهال که کل مجتمع باید بخوابد و سرویس شود، در مجتمع سرچشمه انجام شد. به این ترتیب سیتم تعمیرات و انبار را در مجتمع اجرا کردیم.
در سیستم انبار ذوبآهن که الگوی روسی دارد، مهم نیست که قطعه مورد نیاز ساخت چه شرکتی است، قطعه دارای مشخصات فنی است تا براساس آن امکان ساخت فراهم شود. تیم کارشناسی که از ذوب آهن آورده بودیم حدود 3 ماه کار کردند و سیستم انبار مدل روسی را با کمک کارشناسان مس سرچشمه و نقشههایی که تهیه کرده بودند، پیاده کردیم.
در کنار مجتمع مس سرچشمه، کارگاههای ساخت قطعات لاستیکی، فلزی، چدنی و.. ایجاد شد تا اگر قطعهای ایراد پیدا کرد و در انبار موجود نبود، بتوان آن را ساخت.
سپس، سازندههای توانمند داخلی را شناسایی کردیم تا اگر در داخل سرچشمه، توانایی ساخت قطعهای نبود، با کمک سازندگان ایرانی بتوانیم تولید کنیم. از طرف دیگر کل کارگاههای ذوبآهن هم در اختیار ما بود.
رابطی با ذوب آهن اصفهان داشتیم به نام آقای نوری که از نیروهای فنی و بسیار زحمت کش بود. او بهطور مستمر بین سرچشمه و اصفهان در رفت و آمد بود.
اگر در سرچشمه نمیتوانستیم قطعه را بسازیم، مشخصات فنی قطعات را به او میدادیم و میبرد ذوب آهن تا ساخته شود.
ذوبآهن آن زمان پشتوانه مس سرچشمه و در خدمت صنعت مس بود. علت اصلی آن هم این بود که وزیر وقت معادن و فلزات، آقای مهندس موسویانی به مدیرعامل ذوبآهن ابلاغ کرده بودند تا نیازهای مس سرچشمه را در هر موردی سریعا تامین کنند.
خسارت بنیصدر به صنعت مس
ما سیستم آمریکاییها و نیاز شدید به شرکتهای خارجی را حذف کردیم، به طوریکه اگر امکان تعمیر و ساخت قطعهٔ در مجتمع وجود نداشت، از سازندگان داخلی یا ذوب آهن کمک میگرفتیم. به این ترتیب در زمینه تعمیر و ساخت قطعات، به خودکفایی رسیدیم.
اینجا بود که مرحله سخت راهاندازی کارخانه جواب داد، چرا؟ چون پیش از آن در دوره بنی صدر که رییس جمهوری بود نیز تصمیم به را هاندازی مجتمه مس سرچشمه گرفتند اما بدلیل اینکه سیستمها را تعویض نکرده بودند، بعد از 48 ساعت، کارخانه خوابید.
بهمجرد نیاز به یک قطعه و مراجعه به انبار و موجود نبودن آن، کارخانه خوابید. آن دوره 48 ساعته در دوره بنیصدر، بزرگترین صدمه را به صنعت مس زد. کارخانه تغلیظ و معدن 48 ساعت کار کرد و حجم زیادی خاک مس وارد چرخه تولید شد، در این مسیر، خاک مس که خورندگی شدید دارد روی نوار نقالهها، بلبرینگها و الکتروموتورها ریخت. مواد خورندهای که به داخل الکتروموتور و بلبرینگها نفوذ کرد، صدمه زیادی به آنها زد. یکی از چالشهای ما آن زمان، سرویس 3200 الکترو موتور آسیب دیده بود.
بار دیگر گروه کارشناسی از ذوب آهن آوردیم که بلبرینگها و الکتروموتورها را پیاده و سرویس کردند؛ قطعاتی که نیاز به تعویض داشت را عوض کردند و این مشکل حل شد. سایر کاستیها را نیز با کمک شرکتها و پیمانکاران ایرانی برطرف کردیم.
انفجار با آیت الکرسی
پس از فراهم کردن زمینههای راه اندازی کارخانه، کم کم آماده شروع فرآیند راهاندازی شدیم.
تعدادی از مدیران قسمتها نگران بودند. آمدند و به من گفتند که ما دوره بهرهبرداری را در آمریکا و آفریقای جنوبی طی کردهایم اما اشرافی به اتمام پروژه و راه اندازی نداریم، مسوولیت این کار با آمریکاییهاست.
با قاطعیت گفتم: آمریکاییها نخواهند آمد! صنعت هم اگر همین طور بماند، نابود میشود؛ باید این ریسک را بپذیریم و پروژه را خودمان تمام کنیم.
گفتند: آقای مهندس اگر اتفاقی افتاد و کوره منفجر شد یا تلفاتی داشتیم چه کسی پاسخگو خواهد بود؟
گفتم: برادران ما در جبهه شهید میشوند و جانشان را کف دستشان گرفتهاند برای مردم و انقلاب! اینجا که جان ما در خطر نیست! حداکثر این است که آبرویمان برود! سعی میکنیم طبق همان برنامه زمانبندی آمریکاییها، کارخانه را راه اندازی کنیم و حتی یک قدم هم از هدفمان عقب نشینی نمیکنیم. اگر اشکالی پیدا شد من را بازخواست میکنند، بنده مسوولیت همه این ریسک را میپذیرم!
مدیران و تکنسینهای مجتمع، همه سخت مشغول کار شدند. قدم به قدم و مو به موی برنامه زمانبندی را اجرا کردیم. ابتدا از معدن شروع کردیم. البته گروهی از ذوبآهن آمدند به ما کمک کردند.
اولین انفجار معدن را برادری به نام صالحیفروز از ذوب آهن آمدند و زدند. آیت الکرسی خواندیم و بعد انفجار را در دی ماه 1360 انجام دادیم.
دست بوسی از یک کارگر
برنامهریزی کرده بودیم تا همزمان با سالروز تولد امام حسین علیه السلام در اواخر اردیبهشت سال 61، واحد ذوب را راهاندازی کنیم.
وقتی ذوب داخل کنورتورها ریخته شد، متوجه شدیم که ماده مذاب از لابهلای ملات آجرهای نسوز داخل کنورتور به دیواره آن نفوذ کرده و ممکن است آن را سوراخ کند.
باید کنورتور را سریع تخلیه میکردیم، یکی از کارگران این خطر را بهجان خرید و به سرعت کنورتور را تخلیه کرد و ذوب را داخل محوطه ریخت. این یک فداکاری بود چون ممکن بود در حین کار، ذوب روی خود او برگردد.
بررسیها نشان داد طی سالهایی که کارخانه خوابیده بود، بر اثر چکه آب از سقف سالن ذوب بر کنورتورها، آجرهای نسوز آنها تقریبا غیرقابل استفاده شده بود. آب از سولهها چکه کرده و در آجرها نفوذ کرده بود و ملات مقاومت خود را از دست داده بود.
آن برادر عزیز کارگر، خدمت بزرگی در آن لحظهٔ حساس انجام و ما را از خطر بزرگی نجات داد. چون احتمال انفجار کنورتور بود او همه چیز را درنظر گرفت و خطرها را پذیرفت و ذوب را تخلیه کرد.
از معصوم علیه السلام روایت شده که باید دست کارگر را بوسید من هم تمام پرسنل و مدیران را در یک جا جمع و صحبت کوتاهی کردم و در مقابل جمع، دست آن کارگر فداکار را بوسیدیم؛ دست کارگری که یک جهاد اقتصادی بزرگ را انجام داده بود.
فتح خرمشهر و تولید ذوب
وقتی از نقص کنورتورها آگاه شدیم، سریع با ذوب آهن تماس گرفتیم.ذوبآهن هم یک گروه آجر چین را با چند تریلی آجر نسوز فرستادند سرچشمه.
ظرف یک هفته آجرهای جدید جایگزین شد و دوباره کنورتور را گرم و راه اندازی کردیم. چهل و هشت ساعت شخصا در واحد ذوب نشسته بودم و شبانه روزی کار را انجام میدادیم.
بالاخره ساعت 9 صبح سوم خرداد سال 61 بود که اولین شمش مس را در میان اشکهای شوق بچهها تولید کردیم.یک ساعت بعد خبر آزادسازی خرمشهر اعلام شد.
ما میخواستیم سالروز تولد امام حسین علیه السلام اولین ذوب صورت گیرد اما مشیت الهی اینگونه بود که موفقیت ما در جبهه اقتصادی با پیروزی رزمندگان در جبه جنگ همزمان صورت گیرد.
این شیرینترین خاطره زندگی حرفهای من است.راه اندازی واحد ذوب بازتاب خوبی هم در رسانههای داخلی و خارجی داشت به طوریکه مدیرعامل وقت شرکت پارسنز جردن برای من یک تلگراف تبریک فرستاد.
آنها میدانستند که سیستم آمریکایی و بدون حضور آنها ما هیچگاه به مرحله راه اندازی نمی رسیدیم، فهمیده بودند که سیستم را عوض کردهایم.
مذاکره محرمانه با آمریکاییها
تلگراف تبریک آمریکاییها حکم آن ضرب المثل معروف را دارد که میگوید: سلام گرگ بی طمع نیست!
آنها درخواستی هم ضمیمه پیام تبریک کرده بودند.میخواستند طبق قراردادی که زمان شاه بسته شده بود، کنسانتره مولیبدن سرچشمه را که دارای عنصر استراتژیک رنیوم است، از ایران تحویل بگیرند.این درخواست زمانی مطرح شد که خود آمریکاییها هرگونه ارتباط اقتصادی با ایران را تحریم کرده بودند.
تلگراف تبریک آمریکاییها را به آقای موسویانی دادم که با خودش برد دولت.در این مورد باید برای هر تصمیمی اول از دولت اجازه میگرفتیم.
از آنجا که بسیاری از قطعات یدکی ما در پایگاه هوایی مک کوآیر آمریکا بلوکه شده بود، به مهندس موسویانی گفتم الان فرصت خوبی است که قطعاتی که پول آن هم پرداخت شده را از آمریکاییها بگیریم.
البته عدهای به من گفتند: ریسک بزرگی میکنید، خودتان را از لخاط سیاسی نابود میکنید!
در جواب گفتم: کندن یک مو از خرس، غنیمت است!باید حق مان را از چنگال گرگها بیرون بکشیم.
سرانجام از دولت اجازه این کار گرفته شد.البته تاکید شد که باید محرمانه صورت گیرد.این اطلاعات نیز برای اولین بار است که بیان میشود.
به تلگراف آمریکاییها پاسخ دادیم و گفتیم اگر بخواهید مذاکره کنیم باید ابتدا حسن نیت خودتان را به ما نشان دهید و تمام قطعات صنعت مس را که بلوکه شده، پس بدهید؛ بعد ما با شما درباره کنسانتره مولیبدن به مذاکره مینشینیم.در پاسخ گفتند که شما نماینده هایتان را بفرستید.
ما دو نفر را که یکی آقای موسوی رئیس دفتر من و دیگری یکی از اعضای هیات مدیره بود را انتخاب و به صورت کاملا سری و محرمانه و با تدابیری ویژه به آمریکا فرستادیم.
درخواست ارسال اف 14
آنها یک سرهنگ آمریکایی را به گروه ایرانی معرفی کردند تا راهنمای طرف ایرانی در بازدید از پایگاه هوایی مک کوایر باشد.
هیات ایرانی در پایگاه هوایی مشغول صورت برداری از قطعات بودند که متوجه میشوند تعدادی از هواپیماهای F14 که متعلق به ایران است نیز در آنجا نگهداری میشود.آن زمان، ابراهیم یزدی که وزیر امور خارجه بود، اشتباه بزرگی کرده بود و تمام قراردادهای نظامی را لغو کرده بود.
هیات ایرانی حتی به آمریکاییها گفتند حالا که قطعات صنعت مس را میدهید، بهعنوان حسن نیت؛ یکی دو فروند از این F14 را هم به ما بدهید!
آنها در پاسخ گفتند که نمیشود و ایران تحریم است.
پس از پایان فهرستبرداری، صورت جلسهای نوشته میشود و مدتی بعد آمریکاییها تمام قطعات را با کشتی فرستادند به بندر عباس.
پس از تحویل قطعات وارد مذاکره درباره کنسانتره مولیبدن شدیم.به آنها اعلام کردیم که ما حاضریم طبق شرایط بینالمللی کنسانتره را به هر متقاضی که بالاترین نرخ را پیشنهاد میدهد بفروشیم اگر شما هم راغب هستید، باید قیمت پیشنهاد بدهید.
آمریکاییها از پیشنهاد ما جا خوردند و گفتند براساس قرارداد زمان شاه قرار بود با نرخ ثابتی به ما کنسانتره مولیبدن داده شود.ما هم گفتیم تمام موارد توافق شده در زمان پهلوی دیگر باطل شده است.
ساخت قطعه به نام کانادا
به نظر من، بزرگترین خدمتی که توانستم در دوره اول مدیریتم انجام دهم، تغییر سیستم و نگرشها بود.
همان چیزی که امام راحل برآن تاکید داشتند.خاطره خوبی هم از این مساله دارم.
در زمان راهاندازی، نیازمند دستگاهی برای کارخانه ذوب شدیم که ساخت یک کمپانی کانادایی بود و با توجه به تحریم، امکان وارد کردن آن وجود نداشت.من و آقای مهندس فریدی که مدیر بهره برداری بود به پرسنل گفتیم: شما نگران نباشید ما به هر قیمتی شده این دستگاه را از کانادا وارد میکنیم.
بعد آقای مهندس فریدی، شبانه رفت به کارگاه ساختی که داخل مس سرچشمه بود و شروع کرد به ساخت این قطعه.در عرض دو شب، آن را تمام کرد.بعد جعبهی خالی قطعه کانادایی را از انبار گرفت و قطعهای را که ساخته بود، داخل آن گذاشت.
حتی با ظرافت تمام، نام کمپانی کانادایی را روی آن نوشت و به همه اعلام کرد قطعه را با واسطه یک شرکت اروپایی تهیه کرده است.
مهندس فریدی با یک وانت رفت فرودگاه کرمان و قطعهای که در دستش بود را دوباره برگرداند به مس سرچشمه.قطعه را تحویل بچهها داد و گفت: تست کنید!
قطعه ساخت ما در آزمایشها جواب داد.همه مدیران، تکنسینها وکارکنان را جمع کردیم در سالن.
گفتیم: امام فرمودهاند ما میتوانیم؛ این یک شعار نیست، یک واقعیت است که باید باور کنیم.مگر مغز ما با کارشناس آمریکایی یا کانادایی چه فرقی دارد؟
پرسیدیم آیا از تست قطعه جواب مثبت گرفتید؟
گفتند: بله! از نظر ما کاملا تایید شده است.
گفتیم برادرها! این قطعه را آقای مهندس فریدی در همین کارخانه سرچشمه ساختند آن هم شبانه! چرا خودتان را دست کم میگیرید؟ چرا ما باید در مقابل آنان احساس حقارت کنیم؟
به مرور خودباوری بچه ها بیشتر شد بهطوریکه بعدها قطعات بزرگ قالب که حتما باید از آمریکا میآمد را بچه ها در اینجا طراحی و ساختند.
حقوق کمتر از دستمزد مدیران میانی
آن روزها، زمان جنگ بود.به خاطر دارم برای انجام مذاکراتی با هیاتی رفتیم به بلغارستان و آلمان.
وقتی برگشتیم همه اعضای تیم، دلارهایی را که دولت داده بود را به خزانه برگرداندیم.این دلارها به سختی بدست میآمد و باید هزینه دفاع مقدس می شد.
من حتی یک ریال هم از سال 1360 تا 1363 از صنعت مس نگرفتم چون کارمند ذوب آهن بودم.
در شرکت مس با همان حقوق کارمندی ذوب آهن که خیلی پایین تر از سطح حقوق کارکنان مس بود، کار میکردم.در ذوب آهن هم حقوق من در سطح مدیرعامل نبودم، دستمزد من در سطح یک مدیر میانی ساده بودم.
حقوق منِ مدیرعامل، حدود 8هزار تا 10هزار تومان بود در حالیکه حقوق مدیران میانی مس مثل مدیر تلغیظ، سه، چهار برابر حقوق من بود.
نه تنها من، مرحوم حسن پور هم که مدیر مجتمع و معاون من بود و آقای مهندس فریدی که به جای من مدیر بهره برداری بود هم یک ریال از صنعت مس نگرفتند، در آخر هم که می خواستند به ایشان قالیچه بدهند، آن را اهدا کردند به کمیته ی امداد امام خمینی.
حتی خانوادهام در خود شهرک مس مستقر بودند.روز اول همسرم را بردم در ساختمان ارکیده که یک ساختمان بسیار شکیل بود.رفت داخل و آمد گفت: من آنجا زندگی نمیکنم!همان جا که پرسنل و مجموعه مس زندگی می کنند، یک واحد به ما بدهند.
به ما هم یک واحد در خیابان یاسمن دادند که مرحوم حسن پور هم با خانواده اش آمد و همسایه شدیم.
یکی از فرزندانم به نام محمد مهدی که الان استاد فلسفه است هم آنجا متولد شد.در 12 بهمن سال1361 در سرچشمه بودیم که برای تولد محمدمهدی به بیمارستان رفسنجان رفتیم.
تکمیل زنجیره فرآوری مس
قرارداد آمریکاییها تا آخر مرحله ذوب و تولید مس بلیستر با خلوصی در حدود 97 درصد بود.قرار بود ایران، مس بلیستر صادر کند.
آمریکاییها در شیلی هم که بودند، مس بلیستر را میبردند در صنایع پالایش خودشان تبدیل به کاتد میکردند.
پس از انقلاب و پیش از مسولیت گرفتن من در شرکت مس، قراردادی با کنسرسیومی از دو شرکت آلمانی «کروپ» و شرکت بلژیکی «میشن» بسته شده بود که بیایند پالایشگاهی در ذوب سرچشمه بزنند تا مس خالص 99/99 درصد تولید کند.
بعدها با اجرا شدن قرار داد کنسرسیوم «کروپ میشن»، پالایشگاه ایجاد شد تا مس آند در کنار ذوب تولید شده و در پالایشگاه تبدیل به مس کاتد خالص شود.
قرارداد «کروپ میشن» جدای از قرارداد آمریکاییها و برای تکمیل زنجیرهی تولید مس تا تولید مفتول بسته شد.
وقتی مدیرعامل مس شدم به اجرای قرارداد «کروپ میشن» سرعت دادم.اجرای طرح «دور پلنت» هم با کروپ میشن بود.دورپلنت یعنی واحد فلزات گرانبها مانند طلا و نقره.براساس طرح کنسرسیون کروب میشن، باید سالانه 800کیلو طلا تولید میشد.
مخالفت با کوچ اجباری
دفتر شرکت در خیابان ولی عصر جنب پارک ساعی بود.
آن زمان هم این فشار از سوی دولت برای انتقال دفاتر مرکزی شرکتها به استانهایی که در آنجا فعالیت میکنند، وجود داشت.به ما هم گفته بودند دفتر مرکزی را ببرید کرمان.
من گفتم که معادن مس ایران فقط در کرمان نیست، در آذربایجان، یزد، سیستان و بلوچستان شرکت مس در حال فعالیت اکتشافی است.
با فشار دولت، شرکت ملی فولاد ایران به اصفهان رفت.من هم گفتم اجازه بدهید فولادی ها که رفتند تجربهشان را در اختیار ما بگذارند.
با رفتن فولاد به اصفهان، مشکلات زیادی به وجود آمد، درگیری رخ داد.بعد از آن همه سختی هم دوباره برگشتند به ساختمان خودشان در میدان ولیعصر، فقط در این میان، کلی مدارک گم شده بود.به این ترتیب ما نجات پیدا کردیم!
البته در دوره دوم مدیریتم نیز مهندس محرابی وزیر وقت صنایع و معادن دوباره براجرای این طرح تاکید کرد که من گفتم: این درست نیست! به مشکل بر میخورید، ما سال 60 همین برنامه را داشتیم! تجربه شکست خورده آن را در شرکت فولاد دیدیم! من کوچ اجباری را قبول نکردم.
از شنبه تا سه شنبه در تهران بودم و از چهارشنبه تا جمعه در مس سرچشمه.با اینکه میتوانستم با هواپیما سفر کنم اما علاقهمند بودم که با ماشین به سرچشمه بروم.سفر زمینی، صفای معنوی هم داشت.در مسیر میرفتم جمکران و بعد راهی کرمان میشدم.
خواب وزیر در دفتر مدیرعامل
غروب سهشنبه دفترم را به مقصد سرچشمه ترک میکردم.خودرو مدیرعامل، یک «شورولت ایران» قدیمی بود.
با راننده ماشین هم خاطرات زیادی دارم، یک شب رفتیم به اردستان، دوغهای آنجا خیلی معروف است.غذا آوردند به همراه دوغ.به راننده گفتم: یک لیوان از این دوغ بخور!
گفت: دوغ خوردن شبانه خطرناک است!
خلاصه خورد، در وسط راه دیدم ماشین بالا پایین میرود و از جاده منحرف شد.خدا را شکر که در مسیر، از دره خبری نبود.
معمولا ساعت 7 صبح میرسیدیم به سر چشمه.همسرم میگفت که شما دو تا زن دارید! زن اول شما مس سرچشمه است چون وقتی به اینجا میآیید اول میروید کارخانه بعد به شهرک میآیید!
راست میگفت.تا میرسیدم، میرفتم کارخانه و بدون اطلاع قبلی شروع به بازدید از معدن،واحد تغلیظ و…میکردم.
مسولان و کارکنان شیفت وقتی میدیدند مدیرعامل آمده، با تعجب نگاه میکردند! از آنها می پرسیدم که کارها چطور است؟
درد دلشان را مطرح میکردند و میگفتند اینجا فلان مشکل را دارند، حتی مشکلات خانوادگی را هم مطرح می کردند.
خانوادهام در تمام مدت مدیریتم یعنی از سال 1360 تا 1363 در شهرک سرچشمه بودند.من در تهران، شبها در دفترم می خوابیدم چون در تهران منزلی نداشتیم. حتی یک شب آقای موسویانی وزیر معادن و فلزات گفتند که شب را می خواهم پیش شما بیایم.
در پاسخ گفتم: من خانهای ندارم وشبها در دفتر میخوابم.
خلاصه آمد و در دفتر شام مختصری سفارش دادیم وبرای خواب، یک پتو برای ایشان و یکی هم برای خودم پهن کردم.مسائل کاری و مشکلات را برای ایشان گفتم.آقای موسویانی، مرد ساده زیستی بودند.
اکتشاف در میدوک و سونگون
آن روزها، پروژه معدن مس میدوک که امروز مجهز به کارخانه تغلیظ است، در مرحله اکتشاف بود.قراردادی با لهستانیها بسته شده بود که در معدن مس میدوک مشغول عملیات اکتشافی بودند.معدن مس سونگون هم تازه آن زمان شناسایی شده بود.
میدوک آن زمان تنها بیابانی بود که چند کیوسک برای اقامت و کار گروه اکتشافی آنجا مستقر بود.این معدن مس، دارای تودهی فیروزهی بسیار نایابی است.
برآورد اولیه از ذخیره مس میدوک حدود 80 میلیون تن بود.به سونگون هم تازه یک تیم اکتشافی رفته بودند که کار اکتشافی را انجام دهند.من یک بار برای بازدید رفتم به منطقه ورزقان آذربایجان شرقی که سونگون در نزدیکی آن است.
در آذربایجان، ذخایر خوبی داریم.در دور دوم مدیریتم، معدن مس مسجدداغی هم بود.این معدن در کنار مرز ما و ارمنستان است که میشود گفت تقریبا یک ذخیرهی مشترک است.
معدن مسجد داغی معدن خوبی است، اکتشاف آن در دور دوم مدیریتم انجام شد.در این معدن طلا ونقره هم وجود دارد. در مرحله راهاندازی، مجمع عمومی شرکت مس، به ما در تامین بودجه کمک زیادی کرد.
من هر وقت به بودجه احتیاج پیدا میکردم به دولت و وزیر صنایع مراجعه میکردم.وزیر هم می رفت در دولت و توضیح میداد که این بودجه برای مسائل عمرانی است و وقتی صنعت راه بیافتد، سود مستمر و طولانی مدت برای کشور به ثمر خواهد آمد.
اینجا نقش مرحوم عالی نصب، مشاور اقتصادی دولت هم خیلی موثر بود؛ ایشان گلوگاههای مالی ما را حل میکردند.میرفتند بودجه میآوردند.
میرفتند نزد دولت و میگفتند که بروبچههای مس، خوب پیش میروند، اعتماد کنید، پول را برسانید!
با این پشتیبانیها توانستیم سرچشمه را راهاندازی کنیم.
واگذاری مدیریت
از سال 60 تا 63 مسوولیت تکمیل، راه اندازی و بهره برداری از سرچشمه با من بود.
دوران اول مدیریت، سخت و همراه با فشار سنگین بود.بعد، تصمیم گرفته شد که برادر تازه نفسی بیاید.
زمانی که از مس سرچشمه رفتم، کارخانه تغلیظ حدود 50 تا 60 درصد ظرفیت اسمی تولید میکرد.تولید واحد ذوب نیز به 5 هزار تن رسیده بود.
پس از من، مهندس شیری مدیرعامل مس شدند و به من پیشنهاد شد تا سفیر ایران در نروژ باشم.
در انتها تحولات مدیریتی شرکت مس پس از انقلاب اسلامی یادآوری میگردد:
مس پرس در بخش دوم گزارش خود به تحولات مدیریتی شرکت مس از بهمن 57 تا دوره اول مدیرعاملی مهندس مراد علیزاده در سال 1380 پرداخته است.
منبع:
عصر مس آنلاین