روایت «اکبر آیتاللهی موسوی»، از کشف معدن مس در سرچشمه
مس سرچشمه قبل از جنگ جهانی اول کشف شده بود
«اکبر آیتاللهی موسوی»، از قدیمیهای مس است. او بود که از طرف برادران رضایی، کاشفان معدن مس سرچشمه، با انگلیسیها برای استخراج مس وارد مذاکره شد.
داستان طلای احمقها !
اکبر آیت اللهی موسوی شخصیت جذابی است. او را که دیدم، به خانهاش دعوتم کردم. به اتاقی که انگار اتاق کار است و جدا از منزل. برروی دیوار پر از عکس و نقاشی است. عکس معدن، عکس مجسمه شیرین بانو که امروز دیگر نشانی از آن نیست و از رازهای مهندس است. و البته یک قفسه پر از کتابهای ناب. لازم نیست کتاب شناس باشی تا ارزش دایره المعارف آمریکن را بشناسی. تاریخ تمدن ویل دورانت و … روایت من و او به همین سادگی آغاز شد و به همین سادگی برایم از روزهای روشن کشف سرچشمه گفت برای منی که از آن چیز زیادی نمیدانستنم. مهندس آدم باهوشی است. در میانه بحث با چشم سنگ روی میز را نشان داد. گفت: میدونی چیه؟ گفتم: نه. گفت: Fools gold یعنی طلایی احمقها. سنگ مثل طلا میدرخشید. گفت: من با این سنگ و کلی آدم، قصهها دارم. میگفتند آمدهاند طلاها را با خودشان ببرند. روایتهای آیت اللهی موسوی در سرتاسر گفتگو به همین رکی بود و من احساس خبرنگار را نداشتم. میخواهم شما را با همین داستانگویش همراه کنم.
مس و جنگ اول جهانی
مس در سالهای گذشته و قبل از جنگ اول جهانی توسط ارتش SPR انگلیس (پلیس جنوب) شناسایی شده بود. بعد از آن مهندس انتظام از سرچشمه نام میبرد. در واقع در همان زمان هم مس بهرهبرداری میشده اما با تمام شدن مس خالص معدن متروکه شده بود.
زمین شناسی را در دانشگاه ملی ( شهید بهشتی) خواندم اما بعد از مدتی به اقتصاد تغییر رشته دادم. پایاننامه را در زمینه انحصار منابع جهان سوم توسط تراستهای بینالمللی ارایه دادم (با خندهای بلند). یادم میآید برای مصاحبه کاری به شرکت نفت رفته بودم از قضا مصاحبه کننده انگلیسی بود. سوال کرد نظرم در مورد صنعت مونتاژ چیست؟ نه گذاشتم، نه برداشتم، گفتم یک استعمار جدید است. قیافهش دیدنی بود. با احتیاط سرش بلند کرد و گفت خبرتان میکنیم. حدود50 سالی میشود که از او خبری نشده! آن روزها کار کم نبود. همیشه کاری بود و اعلانی برای استخدام. من هم خدا رو شکر دوست کم نداشتم. وقتی میرفتم مصاحبه بجای کارگزینی از اتاق رئیس سر در میآوردم.
نوهی سید علی موسوی بودم. پیش نماز شهر بود. مجتهد بود. به سه زبان زنده مسلط بود و خلاصه اسم و رسمی داشتیم.
اواخر سال 1347 بود که به جلسهای در تهران دعوت شدم. بیشتر حاضران کرمانی بودند. یکی از دوستان را در آنجا دیدم. کارگزار آقای رضایی بود. رضایی به اتفاق برادرانش معادن زیادی در ایران داشت. محمود رضایی، علی رضایی، عباس رضایی. دوستم گفت بیا برای برادران رضایی کار کن. کار اولم کارشناس معادن در بیمه ایران بود بعد به جاهای مختلف دیگری هم رفته بودم. گاهی جای کار میکردم و بعد از مدتی اگر خوشم نمیآمد، رها میکردم. باید علاقهمند به کاری میشدم تا در آن راحت میگرفتم. به همین خاطر وقتی پیشنهاد کرمان را شنیدم گل از گلم شگفت. کرمان را دوست داشتم. هنوز هم دارم. از جهتی بسیاری از همکلاسیهایم به ذوب آهن رفته بودند و من میخواستم جای متفاوتی بروم ولی از همان جنس. کرمان برایم غریبه نبود. نوهی سید علی موسوی بودم. پیش نماز شهر بود. مجتهد بود. به سه زبان زنده مسلط بود و خلاصه اسم و رسمی داشتیم. میدانستم آنجا در خانهام.
معدن مس یا هیچ
اما داستان سرچشمه برای برادران رضایی از سال 46 آغاز شده بود. آن منطقه پر بود از سنگهای مالاکیت و اکسیدهای مس، جاذبه زیادی برای استخراج داشت. آن زمان عدهای از متخصصان از معادن فاریاب و اسفندقه، کروم استخراج میکردند. همین افراد به سرچشمه رفتند تا میزان مس را تشخیص دهند و شروع به اکتشاف کنند. همزمان کارشناسان انگلیسی هم با درخواست رضاییها پایشان به سرچشمه باز شده بود. در آن زمان استخراج به این صورت بود که به دنبال رگه میرفتند. تا زمانی که رگه بود استخراج صورت میگرفت و وقتی گم میشد دیگر معدن متروکه بود.
در سرچشمه هم داستان بر همین منوال بود. همه آمده بودند که به عیار بالایی بربخورند اما به چند دلیل که یکی همین برنخوردن به رگه مشخص بود توافق رضایی و انگلیسیها شکننده شده بود. والبته به هم خورد. جریان از این قرار بود که از سوی هیات ایرانی گزارشی تنظیم و به تهران ارسال میشود. بنظر گزارش به گونهای بوده که حکایت از بیثمر بودن ادامهی اکتشاف داشته است. گروه آقای رضایی با یک ترفند و به شکلی نامطلوب انگلیسیها را از معدن بیرون میریزد. انگلیسیها در آن زمان میدانستند که معدن سرشار از مس است بنابراین با رضایی وارد مذاکره میشوند که ما سرمایهگذاری میکنیم و دوباره وارد سرچشمه میشوند. اینبار با یک شرکت دیگر بنام KCI وارد میدان شدند. شرکتی که به شکل سهامی بوجود آمده بود و هر گروه قسمتی از سهام آن را در اختیار داشت.
معدن مس قبل از جنگ اول جهانی توسط ارتش SPR انگلیس (پلیس جنوب) شناسایی شده بوده و در همان زمان هم مس بهرهبرداری میشده اما با تمام شدن مس خالص و نبودن تکنولوژی «معادن رو باز» معدن متروکه میشود.
معدن؛ نصف، نصف
از اینجا من وارد ماجرا شدم. بعنوان ریاست طرف ایرانی و نماینده برادران رضایی وارد معدن شدم. مدیر انگلیسی شرکت توماس بود. انگلیسیها با دیدن رزومه من که زمینشناسی خواندهام و کارشناس معادن در بیمه بودهام از حضورم استقبال کردند اما اعتماد آنچنانی وجود نداشت. در آن زمان طرف ایرانی هنوز مردد بود که میشود از این معدن بهرهبرداری کرد یا نه. رگهای وجود نداشت. اما انگلیسیها تکنولوژی استخراج را داشتند که رو باز بهرهبرداری کنند.
آمدنم یکباره بود. بدون استعفا از کار قبلی به سرچشمه آمدم. آنها هم نامردی نکردن و مرا پشت کوه گذاشتند و رفتند! در آن زمان انگلیسیها ساختمانهای ساخته بودند و روند اکتشاف تازه شروع شده بود. برای اثبات خودم در ماههای اول تلاش زیادی کردم. یادم هست برای تایید خرید هر چیز باید امضای من و توماس هر دو پای برگه میبود. یک روز سرکارگر تونل که مردی از اهالی انارک بود تقاضای 90 چکمه تحویلم داد. گفتم: برای چه؟ گفت: در تونل به آب برخوردیم و احتیاج به چکمه داریم. امضا کردم. درخواست به اتاق توماس رفت. صدایش بلند شد که مستر موسوی …. رفتم پیشش گفتم: چه شده؟ گفت: چرا امضا کردی. آیا مطمئنی که این لوازم احتیاج است. من کمی جا خوردم و عصبانی شدم. یک ماه بیشتر نبود که آمده بودم و خوب این اتفاق! چراغ کاردیت را برداشتم، لباسم را پوشیدم و وارد تونل شدم. یک تونل باریک 1 متر و نیمی با ارتفاع 2 متر. تونل اکتشاف کوچک و باریک است مثل تونل استخراج باز و جادار نیست. خلاصه از ساعت 9 صبح تا ساعت 2 بعدازظهر طی مسیر طول کشید. به محل که رسیدم، آب آنجا را پر کرده بود. یک درخواست خرید که از قبل در جیبم گذاشته بودم، بیرون آوردم.
درخواستهای جدید را همانجا تنظیم کردم. گفتم برگردیم. سرکارگر گفت: آقای مهندس اگر بخواهید برگردید شب هم به ورودی نمیرسید. باید از چاه با طناب و دبه بالا کشیده شوید. وقتی ساعت 3 به سطح رسیدم تازه فهمیدم با گِل و خاک یکی شدهام. نهار که یک ساندویچ مختصر بود تمام شده بود و توماس که مرا سر میز پیدا نکرده بود دربهدر دنبالم میگشت. دوزاریش افتاده بود. بالا منتظرم بود و بغلم کرد. گفت حالا میفهمم که میتوانم با تو کار کنم.
توماس رابطه خوبی با کارمندان و کارگران داشت. از همه خواسته بود که گزارش کار هفتگی به او بدهند. من به عنوان مدیر باید گزارش روزانه تکمیل میکردم. این نظمی که بابت گزارشنویسی بوجود آمده بود باعث ایجاد رابطه خوبی بین ایرانیها و انگلیسیها شده بود. بهرحال معدن بود و بطور کلی بوجود آوردن نظم بدور از شهر کار سختی بود. روزی به ما گفت شما مثل ملوانهای هستید که از خانه و کاشانه خود دورند. با این حال بسیار منظم بودیم. آن زمان با کتابهای که در اختیار توماس بود و به من نشان داد، متوجه شدم معدن مس در سالهای گذشته و قبل از جنگ اول جهانی توسط ارتش SPR انگلیس (پلیس جنوب) شناسایی شده بود. بعد از آن مهندس انتظام از سرچشمه نام میبرد. در واقع در همان زمان هم مس بهرهبرداری میشده اما با تمام شدن مس خالص و نبودن تکنولوژی «معادن رو باز» معدن متروکه میشود.
اکتشاف تا سال 47 و 48 ادامه داشت. عدهای بصورت عمودی چاه میزدند تا نمونهها را بالا بکشند و بقیه از پایین تونل میزند. همه این کارها برای آن بود که ذخیره معدن مشخص شود و نقشهی توپوگرافی منطقه بدست بیاید. حضور در سرچشمه برایم لذت بخش بود. جای خوش آب و هوای بود. هرجای کرمان باران میآمد آنجا برف میآمد. برخی شبها آنقدر سرد بود که آبگرمکنهای داخل ساختمان ترک برمیداشت.
” آنچه در مورد کارگران فراموش نمیکنم، کارگران اهل سرچشمه است. با تمامی کارگران تفاوت داشتند. با کنجکاوی کار میکردند. تلاششان دو برابر یک کارگر عادی بود. انگار که میخواستند سر از اسرار گنج خانه خود در بیاورند. “
در اطراف هم دهات مختلفی بود. برای مثل ده «ترشاب» در مکان امروز کارخانه تغلیظ بود. ساکنان این منطقه در آفتاب تند آنجا آفتاب سوخته شده بودند. خودشان میگفتند از خراسان آمدهاند. ارتباط خوب داد و ستدی با رفسنجان داشتند. آنچه در مورد کارگران فراموش نمیکنم، کارگران اهل سرچشمه است. با تمامی کارگران تفاوت داشتند. با کنجکاوی کار میکردند. تلاششان دو برابر یک کارگر عادی بود. انگار که میخواستند سر از اسرار گنج خانه خود در بیاورند. بر خلاف برخی روایتهای دور از واقعیت مردمانی فارسی زبان و خوش صحبت بودند. خانوادههای مستقر در سرچشمه مطمئن بودند که در اینجا مس هست. گروه اول ایرانی از وجود مس ناامید شده بود اما انگلیسیها با اطمینان میگفتند که سرچشمه معدن بزرگ مس دارد. و آنها کنجکاوانه به دنبال مس زیر پایشان میگشتند. میگفتند: مهندس سرچشمه مس دارد؟
مهندس اکبر آیتاللهی موسوی
استخدام: سال 1347 (مدیر معدن مس سرچشمه پیمانکاری برادران رضائی)
استخدام مس: سال 1352
مدرک تحصیلی:فارغ التحصیل دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران – کارشناسی اکتشاف معدن از انستیتو تکنولوژی رودزیا
پست سازمانی: مدیر معدن و سایت مس سرچشمه – ناظر ساخت شهر مس سرچشمه – مشاور ارشد مدیر عامل
سندهای سرچشمه
در حین اکتشاف برای گرفتن مدرک معدن به شکل کارآموزی تلاش کردم. خود شرکت انگلیسی به واسطه نمایندگیهای که در سرتاسر دنیا مثل آفریقای جنوبی داشت این کار را انجام میداد. بخاطر کار در معدن نمیشد به «رودزیا» رفت ولی بصورت غیابی درس میخواندم و جزوهها را مطالعه میکردم. برای امتحان چندباری به رودزیا رفتم. سال 1349 از «انستیتو تکنولوژی رودزیا» که امروز به نام زیمباوه و زامبیا میشناسم مدرک اکتشاف معدن را گرفتم. اکتشاف برایم بینهایت جذاب بود. روند اکتشاف در سرچشمه به این صورت بود که مغزه ها (Core shed) از درون معدن استخراج میشد و به سالن بزرگی انتقال پیدا میکرد و در جعبهها چوبی نگهداری میشد. این مغزه ها بصورت استوانهای از درون سنگ و از نقاط مختلف برای ترسیم نقشه وجود مس در منطقه برداشته شده بود. در آنجا روی هر کدام مشخصات و مکان برداشت، نگاشته میشد. تمام قطعات در جزوهای مشخص شده بود و کمک میکرد تا برای دسترسی آسان به مکان هر مغزه، کار سختی نداشته باشیم. در حقیقت این مغزه ها، سند معدن بود.
کاشفان
اواخر سال 1349 بود که دیگر از وجود یک معدن بزرگ مس در جهان مطمئن شدیم. روزی برای اعلام کشف مقرر شد. سرمهندس «سکشن تراست» در بالکن یکی از ساختمانها ایستاد و اعلام کرد که اکتشاف معدن تمام شده است. نقطه عطف زندگی من آن لحظه بود. لحظهای که شعف سرشار کارگران از چشمانشان پیدا بود. لحظهای که در بالای تپه اورنگ سرمهندس انگلیسی گفت که اکتشاف تمام شده و قرار است کارخانه و شهر ساخته شود. و وظیفه من بود که این خبر را به کارگران بدهم. گفتم: ما همه ثابت کردیم که سرچشمه مس دارد(چشمانش برق میزند). انگلیسیها طرح توجیهی برای ساخت تاسیسات، شهر و خاکبرداری تهیه کرده بودند. در این طرح مکان شهر سرچشمه، معدن و کارخانه مشخص شده بود. طرحها کاملا مشخص کرده بود که باید خصوصیات شهر، کارخانه و معدن چگونه باشد. حتی طرحهای فروش و درآمدزایی هم مشخص شده بود.
دولت هویدا تصمیم گرفت مس سرچشمه رو خودش در اختیار بگیرد. ایران هزینههایی را که انگلیسیها خرج کرده بودند، پرداخت کرد و شرکت مس ملی شد.
معدن تعطیل
دو هفته بعد از این سخنرانی از تهران نامهای آمد با این مضمون که چون منابع مالی طرح تامین نشده است، پروژه فعلا تعطیل است. خبر ناگهانی بود. چارهای نبود. انگلیسیها و ما مشغول به صورتبرداری از همه اموال شدیم. آزمایشگاه مستقر در سرچشمه به تنهایی چندین هزار دلار قیمت داشت. بنابراین به دقت از تمامی اموال متعلق به شرکت مشترک ایرانی و انگلیسی صورتبرداری شد. حتی مقدار زیادی طلا، نقره و پالادیوم وجود داشت.
تصمیم گرفتم از برادران رضایی جدا شوم و به دنبال کار دیگری بروم چون هیچ رغبتی برای کار در معادن آنها نداشتم. برادران رضایی نقشه داشتند به شاهکوه بفرستندم. اما اتفاقی افتاد. در اواخر آن سالها توانسته بودم با کمک برخی دوستان تلفن هم به سرچشمه بیاوریم. متوجه شدم که مدیر انگلیسی شرکت با تهران تماس گرفته و گفته ما تجهیزات را تنها به موسوی تحویل میدهیم و نه کس دیگر. دلیل آن هم این بود که انگلیسیها مطمئن بودند بازخواهند گشت بنابراین میخواستند تجهیزات در اختیار یک شخص مورد اعتماد باشد. مدتی بعد توماس مرا فراخواند و نامهای به دستم داد مبنی بر اینکه انگلیسیها پیشنهاد داده بودند تا زمان شروع به کار مجدد معدن با توجه به قابلیتهای فنی، مهندس موسوی تمام اختیارات و وسایل شرکت انگلیسی در سرچشمه را تحویل و به عهده بگیرد.
رضایی موافقت کرده بود. توماس بعد از تحویل نامه توضیح داد که گروههای مختلفی از بانکها و شرکتها میآیند و تو باید برای آنان توضیح دهی معدن چه پتانسیلی برای استخراج دارد. در واقع شرکت انگلیسی به دنبال وام گرفتن و شروع کار بود. بهرحال نگهداری از تمام این وسایل مسئولیت وحشتناکی بود و پرسنل هم خیلی کم بود. همه جا تعطیل بود جز بخش هواشناسی که بنظر من هیچوقت تعطیلی نداشت و باید برای ثبت وقایع هواشناسی همیشه فعال میبود.
گروههایی برای بازدید به معدن سر میزدند مثلاً از کمپانیهای آسارکوی آمریکا (ASARCO) و یا بانک جهانی چند باری آمدند. همه این شرکتها و یا بانکها به سرمایهگذاری تمایل داشتند اما انگلیسیها از دولت ایران ضمانتی برای فعالیت در ایران میخواستند. در هر صورت آنها تجربه صنعت نفت را داشتند. دولت ایران هم به هیچ وجه حاضر به ارایه تضمین به آنها نشد و انگلیسیها از آمدن به ایران منصرف شدند. از طرفی آقایان رضایی اوضاع سرچشمه را به گوش هویدا، نخست وزیر، رسانده بود و او نیز به سراغ محمد رضا پهلوی رفته بود. در این زمان وضعیت مالی ایران به واسطه افزایش قیمت نفت مطلوب بود. به این ترتیب دولت هویدا تصمیم گرفت مس سرچشمه رو خودش در اختیار بگیرد. ایران هزینههایی را که انگلیسیها خرج کرده بودند، پرداخت کرد و شرکت مس ملی شد. بر همین اساس «رضا نیازمند» به مدیر عاملی صنایع مس سرچشمه رسید که مدتی بعد بر اساس مصوبه مجلس به شرکت ملی صنایع مس ایران تغییر نام داد.
شیلیاییها در سرچشمه
این رخدادها در سال 1350 با روی کار آمدن آلنده در شیلی و ملی شدن معدن «چوکیکاماتا» همزمان شد. شرکت آناکوندا آمریکایی که بطور کلی مسئولیت بهرهبرداری از معدن چوکی کاماتا را داشت همه چیز را رها کرد و به آمریکا بازگشت. دولت ایران تصمیم گرفت کار را به این شرکت واگذار کند و این یعنی تمام مهندسین و متخصصین که در شیلی بودند با تمام تجربیاتشان و با همان ساختار به ایران آمدند. حتی سمتها عوض نشده بود. جیمی دانکن، سرکارگر بّنای پروژه در شیلی، در سرچشمه هم همین سمت را داشت و یا سرکارگر تعمیرات، پوزو، یک سرخپوست بود، اینجا هم سرکارگر تعمیرات بود. اولینبار بعد از این نقل و انتقالات در مدیریت، قائم مقام صنایع مس، مهندس کیا با سرمهندس آناکوندا به سرچشمه آمدند و بازدید کردند و فورا پس از آن آقای نیکخواه به عنوان نماینده آقای رضایی به سرچشمه آمد و از همه چیز صورتبرداری کرد. گرچه ابدا علمی نبود و نمیدانست روی قطعات چه اسمی بگذازد اما سعی خود را میکرد. حتی ساختمانها را متر میکرد. وقتی طلاها و نقرهها را تحویل میگرفت باورش نمیشد. در نهایت بعد از دو هفته صورتبرداری نامهای به دستم داد که نوشته بود از طرف آقای نیازمند به مدیریت معدن و سایت سرچشمه برگزیده شدم.
در آن سالها کارهای عجیب و غریب زیاد میکردیم . برای ساخت جاده سرچشمه به رفسنجان خودم پشت گریدل مینشستم و صاف میکردم .
بعد از آن استخدام کارمندها، کارگران و ساخت کمپ شروع شد. آمریکاییها هم آمدند و هر یک در قسمتی شروع به کار کردند. در ضمن قرار بر این شد که در کنار هر متخصص آمریکایی یک ایرانی هم قرار بگیرد تا کار را یاد بگیرد.
نماینده شهرسازی هم بودم
در عین حال نماینده شرکت در شهرسازی هم بودم. ساخت شهر سرچشمه به مهندسین کارفرمای فرمانفرمایان واگذار شد. زیرمجموعه فرمانفریان شرکتهای زیادی فعالیت میکردند. مثلا تیپ A شهر در اختیار شرکت تساآرمه بود و یا شرکت مرکوری برخی از ساختمانهای را تکمیل میکرد. میخواستیم طوری شهر را بسازیم که کارکنان دوست نداشته باشند از سرچشمه بروند برای همین تا جای که میشد امکانات رفاهی را فراهم کردیم. کار به جایی رسید که به ذوب آهن رفتم و گزارش کاملی از مشکلات فولاد شهر تهیه کردم تا در سرچشمه با آن مواجه نشویم.
در آن سالها کارهای عجیب و غریب زیاد میکردیم . برای ساخت جاده سرچشمه به رفسنجان خودم پشت گریدل مینشستم و صاف میکردم .
نهایتا شهر را بصورتی ساختیم که کارگران هیچ نیاز برای بیرون رفتن از آن نداشته باشند و امکانات کامل فراهم باشد. تا سال 1354 که آقای نیازمند در مدیریت بود سر من هم خیلی شلوغ بود. در اواخر آن سال که آقای توکلی آمد تقریبا از مجتمع بیرون آمدم ولی در عین حال هر روز آنجا بودم برای کارهای مختلفی که پیش میآمد. مدیریت شهر را هم قبول کرده بودم. در آن سالها کارهای عجیب و غریب زیاد میکردیم مثلا برای کارخانه تعلیظ که تا قبل از انقلاب در حدود 95 درصد پیشرفت داشت، احتیاج به آهک داشتیم. معدن اطراف سرچشمه آهک داشت ولی باید در مزایده میخریدم. با برادرم و برخی دوستانم جمع شدیم و به نام خودمان معادن آهک را خریدم و بعد به نام سرچشمه ثبت کردیم. برای ساخت جاده سرچشمه به رفسنجان خودم پشت گریدل مینشستم و صاف میکردم. خلاصه داستانها داشتیم.
و انقلاب اسلامی
در شهریور ماه سال 57 در کشاکش انقلاب بود. صبح به دفترم در کرمان رفتم. در را که باز کردم روی میز کارم لباسی خونآلود بود. لباس مامور خرید پارسونز جردن بود. که و چه کسی او را کشته بود نمیدانم اما بعد از آن، همه آمریکاییها رفتند و کار نیمه تمام ماند. در آن زمان تاسیسات بوسیله شرکت پارسونز جردن آمریکا ساخته میشد و معدن در اختیار آناکوندای آمریکا بود. گرچه آناکوندا به پیمانکار کارخانه مشاوره هم میداد. تقریبا در اوایل انقلاب شهر ساخته شده بود. کارخانه تغلیظ تا اندازهای کار داشت ولی راه افتاده بود اما ذوب و پالایشگاه هنوز برای تکمیل شدن خیلی زمان میخواست. یادم است در سالهای نزدیک انقلاب اوضاع عجیبی بود. من سال 56 به کرمان آمدم ولی کماکان با مجتمع در ارتباط بودم و حتی کارتهای کارمندی سرچشمه را در کرمان امضاء میکردم. شاید امروز به سمت من در آن سالها مشاور ارشد بگویند. به هر حال همچنان ارتباط تنگانگی با سرچشمه داشتم. انگار چیزی را به ثمر رسانده باشی و منتظر بار دادنش باشی.
منبع: عصر مس آنلاین